جدول جو
جدول جو

معنی فرت خوان - جستجوی لغت در جدول جو

فرت خوان(فِ)
دهی است از دهستان گرکن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، واقع در 9هزارگزی جنوب گرکن و یک هزارگزی راه عمومی گرکن. ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل که دارای 514 تن سکنه است. از زاینده رود مشروب میشود. محصولاتش غلات، برنج، صیفی وپنبه است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. از صنایع دستی زنان جاجیم و گلیم و کرباس بافی است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست خوان
تصویر دست خوان
دستارخوان، سفره، سفرۀ بزرگ، دستمال سر سفره، نواله، دست خوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پری خوان
تصویر پری خوان
کسی که برای تسخیر جن و پری افسون بخواند، پری افسا، پری افسای، پری بند، پریسا
فرهنگ فارسی عمید
(دَ کُ)
آنکه در بازار نشنید (و) صورتهای ملائکه و بنی آدم و معاملۀ ایشان را در روز قیامت با هم از عذاب و ثواب... بمردم بازگوید... و از هر یک چیزی ستاند. (آنندراج). درویشی که پردۀ مصور به دیوار آویزد و صورتها را یک یک وصف کند: علی صورت خوان... مردی زبان آور بود در میدان صفاهان... معرکه گیری کردی و صورت خوانی نمودی... (تذکرۀ قمی اوحدی از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ)
مدیحه خوان. ثناگوی
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ خوَرْ / خُرْ)
خوانندۀ گیت. آنکه گیت خواند. مطرب. سرودخوان. (از بهار عجم) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
گیت خوانت زهره، قوال ومگس رانت زحل
آبدارت ابر نیسان و خواصت آفتاب.
محمد عرفی (از بهار عجم ذیل کلمه خواص)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ / تِ)
درس خواننده. خوانندۀ درس. آنکه درس خواند. شاگرد را گویند و شخصی که پیش کسی چیزی بخواند. (برهان). شاگرد. (شرفنامۀمنیری). محصل. (ناظم الاطباء). علم خوان:
آدم به گاهوارۀ او بود شیرخوار
ادریس هم به مکتب او گشت درس خوان.
خاقانی.
ای به شبستان ملک با تو ظفر خاصگی
وی به دبستان علم با تو خرد درسخوان.
خاقانی.
طفل چهل روزۀ کژمژزبان
پیر چهل ساله بر او درس خوان.
نظامی.
، در تداول امروز فارسی زبانان و در مقام تعریف و تمجید بر شاگرد و محصل ساعی و زرنگ و کوشا اطلاق شود
لغت نامه دهخدا
(دَ خوا / خا)
سفره و دستار خوان. پیش انداز. دستار خوان. (از برهان) (از آنندراج) :
در سرای ملوک دست نیاز
سنت نان و دست خوان برداشت.
کمال الدین اسماعیل (از جهانگیری).
و رجوع به دستار و سفره شود، پیشگیر. سینه بند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درس خوان
تصویر درس خوان
محصل شاگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفتر خوان
تصویر دفتر خوان
کسی که در برابر پادشاه یا بزرگان دفترها را خواند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه تسخیر جن کند افسونگر جن گیر پری خوان پریسای پری افسا پری افسای، جمع پری بندان
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در بازار نشیند و صورتهای فرشتگان و بنی آدم و معامله ایشان را در روز قیامت با هم از عذاب و ثواب به مردم باز گوید و از هر یک چیزی ستاند، درویشی که پرده ای مصور را به دیوار آویزد و صورتها را یک به یک برای مردم وصف کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرد خوان
تصویر گرد خوان
سفره گرد خوان مدور، میز گرد، آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیت خوان
تصویر گیت خوان
مطرب، سرود خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست خوان
تصویر دست خوان
سفره و دستار خوان پیش انداز دستار خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پری خوان
تصویر پری خوان
((~. خا))
مانند پری، افسونگر، جن گیر، پری سای، پری بند، پری افسا
فرهنگ فارسی معین
((~. خا))
هفت دشواری و کار سخت برای رستم به هنگام نجات کیکاوس وقتی که در مازندران دربند بود، هفت دشواری و کار سخت برای اسفندیار در جنگ با ارجاسب، کنایه از دشواری های سخت و زیاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست خوان
تصویر دست خوان
((دَ خا))
سفره و دستار خوان، پیش انداز، دستارخوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخوان
تصویر فراخوان
احضار
فرهنگ واژه فارسی سره
دانش آموز، محصل، نوآموز، زرنگ، ساعی، کوشا
فرهنگ واژه مترادف متضاد